آه
نوشته شده توسط : حسین

آه ای تنهایی!

 

ای دوست دیرینه!

آیا ما بازیچه ایم؟

بازیچه ی دانش،بازیچه ی خودخواهی،بازیچه ی خودبینی،فریب،نیکوکاری،پرستش،بازیچه ی خوب بودن خویشتنیم.

همچون آن نیکوکار که  می کوشید،همیشه پاک باشد و سودمند.

و جز این،آرمانی نداشت.

و خود را فراموش کرده بود.

راستی،

ما آفریده هستیم،این را یادم رفته بود.

...   .

آه ،ای تنهایی!

ای دوست دیرینه!

آیا تو نیز چون من،در چرخه ی زمان گیر افتاده ای؟

در این دو جهان گیر افتاده ای؟

دو جهانی که راهی به بیرونشان نیست!!

چه زندان بزرگی!

دو زندان پی در پی و همیشگی

آره! تنهایی!

اکنون خوش باش،

تو را در جهان دیگر خواهم دید

آن گاه که پس از سالیان دراز،

از زندان دراز جاودانگی،

راه گریز بیابی و نباشد هیچ.

و سر را به میله های زندان جاودانگیت بکوبی!

ای همدرد،

تو نیز سخنی بگو،

ای تنهایی،

آیا تونیز چوب راست گویی و یکرویی خویش خورده ای؟

آن گونه که من خوردم و می خورم؟!

گناه من چیست؟

نمی توانم دروغ گو و دورو باشم

و این گناهی نابخشودنی است!

...   .

آه ای تنهایی!

ای دوست دیرینه!

سنگین شده ای

و خاموش

دیگر به دشواری تو را می شناسم

توانایی و دانش

دیگر یاریم نمی کنند

دیگر،همه چیز، مرا ترک کرده است

ای تنهایی من!

ای دوست دیرینه ی من!

تو نیز مرا ترک گفته ای

تنهایم گذاشته ای

و این گناه تو نیست

مرا سرگرم کرده اند

نمی گذارند تو را بیابم

ای تنهایی من!

من از تو نیز تنها شده ام و بی بهره.





:: بازدید از این مطلب : 510
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: