آه ای تنهایی!
ای دوست دیرینه!
آیا ما بازیچه ایم؟
بازیچه ی دانش،بازیچه ی خودخواهی،بازیچه ی خودبینی،فریب،نیکوکاری،پرستش،بازیچه ی خوب بودن خویشتنیم.
همچون آن نیکوکار که می کوشید،همیشه پاک باشد و سودمند.
و جز این،آرمانی نداشت.
و خود را فراموش کرده بود.
راستی،
ما آفریده هستیم،این را یادم رفته بود.
... .
آه ،ای تنهایی!
ای دوست دیرینه!
آیا تو نیز چون من،در چرخه ی زمان گیر افتاده ای؟
در این دو جهان گیر افتاده ای؟
دو جهانی که راهی به بیرونشان نیست!!
چه زندان بزرگی!
دو زندان پی در پی و همیشگی
آره! تنهایی!
اکنون خوش باش،
تو را در جهان دیگر خواهم دید
آن گاه که پس از سالیان دراز،
از زندان دراز جاودانگی،
راه گریز بیابی و نباشد هیچ.
و سر را به میله های زندان جاودانگیت بکوبی!
ای همدرد،
تو نیز سخنی بگو،
ای تنهایی،
آیا تونیز چوب راست گویی و یکرویی خویش خورده ای؟
آن گونه که من خوردم و می خورم؟!
گناه من چیست؟
نمی توانم دروغ گو و دورو باشم
و این گناهی نابخشودنی است!
... .
آه ای تنهایی!
ای دوست دیرینه!
سنگین شده ای
و خاموش
دیگر به دشواری تو را می شناسم
توانایی و دانش
دیگر یاریم نمی کنند
دیگر،همه چیز، مرا ترک کرده است
ای تنهایی من!
ای دوست دیرینه ی من!
تو نیز مرا ترک گفته ای
تنهایم گذاشته ای
و این گناه تو نیست
مرا سرگرم کرده اند
نمی گذارند تو را بیابم
ای تنهایی من!
من از تو نیز تنها شده ام و بی بهره.
:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24